سید علی

متن مرتبط با «سه سالگی بچه ها» در سایت سید علی نوشته شده است

عاشقانه ها و خرابکاری های دو تا فرشته ما

  • اوایل به دنیا امدن ریحانه سادات شما خیلی حس خوبی نسبت بهش نداشتی. اما کم کم خیلی وابسته اش شدی. به ریحانه سادات میگفتی دُخملوت . یه بار داشتیم میرفتیم بیرون. ریحانه سادات را گذاشتیم بالا و نمیخواستیم ببریمش. شما هم گریه ، گریه که دخلموتو ببریم همرامون. یا اگه یکی به شوخی میگفت ریحانه را بدین به ما. بغض میکردی و میگفتی مال خودمونه. مامان ندیمش به مردم! ریحانه که راه افتاد شدید پایه خرابکاری با هم و خونه را آباد میکنین دو تایی. خیلی توضیح نمیدم. عکسها گویای مطلب هست بفرمایید ادامه مطلب ادامه مطلب : وقتی سید علی اسباب بازی هاشو بذل و بخشش میکنه. اِنــــــــــــــــد معرفت اون زیر اسباب بازیا ریحانه ساداته. با عروسک اشتباه نگیرین وقتی شمام دوس داری دختر بشی و روسری سر کنی کابینت های من بیچاره اون بادوم و گردوها را هم پخش و پلا میکردین. هر دونه یه جا!! اینجا از حمام اومده بودی و ریحانه خیلی بهت ابراز علاقه میکرد فضولی دور کشوی وسایل و بازی با پانچ و منگنه و چسب و... اینجا هم من تی ثانیه رفتم بالا برگشتم دیدم یه هندونه و چاقو اوردین رو قالی دارین پاره میکنین. دوتاییتونم عشق ه,عاشقانه ها و عارفانه های پویا,عاشقانه ها ویسگون,عاشقانه ها و عارفانه ها ...ادامه مطلب

  • سه سالگی

  • پروژه پوشک گیری: 2 سال و 7 ماهه بودی که شروع کردیم شما را از پوشک بگیریم. دو روز تعطیلی پشت هم بود که از روز قبلش شروع کردیم. منم باردار بودم و خیلی سختم بود اما راهی بود که باید میرفتیم. دو هفته اول باناامیدی تمـــــــــام طی شد. 5 تا شورت آموزش داشتی که یهو 5 تاش خیس روی بند بود. تقریبا زندگی هم به گند کشیده شد. بابا که چند روز اول جا زد گفت ول کنیم. این یاد نمیگیره. بذاریم خوب عاقل بشه. اما من گفتم تا قبل دنیااومدن ریحانه باید این پروژه تموم شه. تقریبا بار این پروژه روی دوش من بود.یکماه ونیم طول کشید تا تونستی کنرل کنی خودتو. اون موقع میگفتم که سخت ترین مرحله بزرگ کردن بچه همین مرحله اس. واقعا سخت بود و طاقت فرسا. نزدیکای تولد سه ساگی سید علی بود که ریحانه سادات دنیا اومد. یعنی 20 روز مونده به تولد سه سالگی. از قبل اینکه آبجی دنیا بیاد کلی مطلب میخوندیم من باب ورود بچه جدید و اینکه باید چکار کنیم که شما ضربه روحی نخوری. روزی که از بیمارستان اومدم و دیدی یه نی نی بغلمه کلااااا خودتو میزدی به اون راه که نه منو ببینی نه نی نی جدیدو!! محل نمیذاشتی. هرچیم برات هدیه و کادو خریده بودیم که,سه سالگی کودک,سه سالگی,سه سالگی خواجه امیری,سه سالگیت مبارک,سه سالگی احسان خواجه امیری,سه سالگی بچه ها,سه سالگی کودکان,سه سالگی دخترم,جشن سه سالگی رادیو هفت ...ادامه مطلب

  • تولد 4 سالگی

  • شهریور ماه ، بابایی دیگه منتقل شد بندر لنگه و من توی شُک بودم که چه جوری از پس ریحانه سادات و شما و کارای اداره و خونه بر بیام. خیلی شرایط روحی بدی داشتم. همش فکر میکردم لنگ میزنم نمیتونم زندگیو جمع و جور کنم. شما دوتا هم بسیار وروجک و شیطون. اینکه قرار بود ریحانه ساداتو بذارم مهد خیلی اذیتم میکرد. دل و دماغ تولد گرفتن نداشتم. اما به خودم اومدم گفتم تا کی میخوای بشینی غصه بخوری. خودتو جمع کن دختر!! عزممو جزم کردم قبل از ماه محرم ، شب عید غدیر براتون تولد بگیرم. چون ولیمه شب غدیر هم خیلی ثواب داشت ، هم اینکه تولد بابایی و ریحانه سادات 26 شهریور بود ، تولد شمام 15 مهر ، بهترین موقع شب عید غدیر بود 29 شهریور ،اول زنگ زدم به بابا که میتونی برا عید غدیر خودتو برسونی. گفت آره. مرخصی میگیرم و میام. به فک و فامیل هم زنگ زدم و همه گفتن حتما میایم. حالا من فقط دو روز وقت داشتم. نصفشو هم که سر کار بودم! شبا هم پروژه خوابوندن شما دوتا خیلی خستم میکرد. یهو میدیدی 2 ساعت تمام من درگیر بودم. خدا رو شکر دایی مهدی اومد و همرام برا سفارش شام و کیک و خریدا اومد. وسایل تزیینو و تولد را هم از قبل خریده بود,تولد 4 سالگی,تولد 4 سالگی پارسا,کیک تولد 4 سالگی,متن کارت تولد 4 سالگی,جشن تولد 4 سالگی,تم تولد 4 سالگی,متن تولد 4 سالگی,جشن تولد 4 سالگی پنگول,عکس کیک تولد 4 سالگی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها